Year 2006: I have started posting my daily photos in December 31st 2004, so today is the last day of year 2006 when this blog became 2 years old as well.
each photo represents a month of the second year of my blog.
click on each leads you to the original post.
امروز آخرین روز سال 2006 است و فتوبلاگ من هم امروز دوساله شد
هرکدام از تصاویر بالا مربوط به یک ماه از سال 2006 است و هر کدام به پست آن روز لینک داده شده است
منصور نصیری از من خواسته تا در یلدا بازی شرکت کنم هر چند که از شب یلدا مدتی گذشته ولی بالاخره ما را هم بازی داده اند و نمیشود از آن گذشت
خوب من هم سعی خودم را میکنم بد هم نیست چون با دو سالگی این وبلاگم همزمان شده است
قبل از هر چیزمن راستش اعترافی ندارم که بکنم ولی 5 چیز را که ممکن است دوستانم و بینندگان ایرانی این وبلاگ
دوست داشته باشند بدانند اینجا مینویسم
اول
این فتوبلاگ دومین روزنوشت من در طول عمرم است اولی یادداشتهای روزانه ام بودند که در طی سالهای دبیرستان از سال 1362 به طور منظم مینوشتم که یادداشتهایی کاملا معمولی از زندگی روزانه یک نوجوان بودند که نوجوانیش رادر جنگ و آن هم در دزفول طی میکرد البته شاید خیلی هم معمولی نبودند چون بسیاری از آنها درباره محل اصابت موشک ، تعداد کشته شدگان و یا ثبت روزشهادت دوستانم بودند
آن یادداشتها تا سال اول دانشکده هنرهای زیبا یعنی سال 1367هم ادامه داشتند و بعد قطع شدند.
دوم
در دانشکده در آتلیه چهار (هنرهای زیبای دانشگاه تهران ) بعضی از دوستانم به من رضا تفنگ چی میگفتند منظور از رضا تفنگ چی همان رضای مشهور سریال هزار دستان بود که در آن سالها پخش میشد او علاوه بر تفنگ چی بودن خطاط هم بود من هم یکی از چند نفری بودم که آخر هفته موقع تحویل کار باید تقشه های بچه ها را خطاطی میکردم در نتیجه خطاط بودن و رضا بودن من هم رضا تفنگ چی لقب گرفتم
سوم
سال اول جنگ یعنی 1359 که حدود 11 سالم بود بعد ار یک دوره نسبتا طولانی آموزش نظامی به عنوان پایان دوره به یک ارودی نظامی سنگین یک هفته ای رفتیم آنجا برای اولین بار دلتنگی را به طور عمیق در زندگیم تجربه کردم که برایم تا حدودی قابل درک نبود چون برایم تجربه ای نا آشنا بود
شاید باور نکنید ولی یعد از بیست و چند سال همان حس را در روزهایی که تاره به لندن آمده بودم دوباره تجربه کردم درست از همان جنس و تاره برایم رازآن دلتنگی آشکار شد
احساس نا امنی ناشی از دوری از عزیزان و دوستان
چهارم
حتما میدانید که دیروز صدام اعدام شد
اگر چه او را باعث مرگ عزیز ترین آدمهای زندگیم میدانم و جنگ و مرگ را با گوشت و پوستم احساس کردم و نوجوانی ام را در آن طی کردم
اما هم زمانی که آمریکایی ها صدام را دستگیر کردند و هم دیروز که او را اعدام کردند خیلی حالم گرفت
و هنوز هم باورم نمیشود که سران کنونی عراق چنین کار ابلهانه ای کرده یاشند
فکر کنم او اولین رهبر در خاورمیانه است که اعدام شده باشد
پنجم
کسانی را عمیقا دوست دارم که هیچ کس شبیه آنها نباشد و یا بهتر است بگویم واقعا خودشان هستند و در نبودشان کسی نمیتواند جای آنها را پر کند
ممکن است به نظر بیاید منظورم مثلا اندیشمندان باشند ولی اینطور نیست دست بر قضا این آدمها در زندگی من اغلب آدمهای کاملا معمولی بوده اند
متاسفانه یکی از آنها چند وقت پیش شنیدم که از دنیا رفته قبلا از او یک پرتره پست کرده بودم وقتی شنیدم که او فوت کرده فکر کردم چیزی از دنیا کم شده که دیگر پر نمیشود
الیته طبیعی است که منظورم دنیای من است
امیدوارم خیلی بی مزه نشده باشند ولی اینها چیزهایی بودند که نا خود آگاه به ذهنم آمدند و من هم نوشتم
دوست داشتم سیما شاخساری را دعوت کنم که مدتی وبلاگستان را ترک کرده ولی شاید بد نباشد یه پست دیگه هم بنویسد
دوست دارم رضا مظاهری احمد خطیری علیرضا آقاخانی و افشین سبوکی را به یلدا بازی دعوت کنم
2 Comments:
آقا رضا عکسهای سالت بسیار زیبا بود . دو سالگی بلاگت رو هم تبریک می گم. جفت تون پایدار باشین.
درود و 10 مت گرم . خیلی باحالی عزیز
Post a Comment
<< Home